گلدسته ها و فلک
گل دسته ها و فلك
طرح داستان : رفتن بالاي گلدسته ها درون مايه : حركت به سوي اوج و تعالي زاويه ديد : اول شخص
نويسنده در انتخاب نام داستان ، ايهام لطيفي به كار برده است .
گل دسته ها : 1- مناره هاي مسجد 2- بچه ها فلك : 1- آسمان 2- ابزار تنبيه
زيبايي شروع داستان : داستان بدون مقدمه و با استفاده از اصل غافل گيري با لحن صميمي از زبان قهرمان داستان كه همان راوي است واقعيت ها وفضاي سياسي زمان كودكي نويسنده را در قالب خاطره بازگو مي كند
نمادهاي داستان : راوي : جلال ، نماد انسان كمال جو و باجرأت واهل عمل
اصغر : پرمدعا و ترسو و متكي به ديگران مدير : حاكم و ستمكر
فراش : عمله ي ظلم گل دسته : نماد كمال و تعالي وعروج
ور رفتن : كند وكو كردن : جستجو كردن و دنبال راهي گشتن
توي نخ چيزي رفتن : كنايه از به چيزي توجه و فكر كردن ، منظور نظر داشتن
توي چشممان مي زد : جلب توجه مي كرد
پاپي مي شد : پي گير بود ، دنبال مي كرد
خيلي دل داشت : خيلي جرأت داشت . دل مجاز از جرأت و شجاعت
چنگي به دل نمي زد : زيبا و جالب نبود
گله به گله : جا به جا – اين جا و آن جا
لمس شدن : بي حس شدن ، تشبيه گنبد به تخم مرغ گنده نخراشيده : بدشكل وناهنجار
متولي : سرپرست
سياهي مي زد : سياهي و تاريكي آن از دور پديدار بود
كراهت : ناپسند داشتن ، ناخوشايندي
محل نگذاشتن : كنايه از بي اعتنايي به كسي
حوصله سر رفتن : كنايه از بي صبري ناشكيبايي
سوز : سرماي سخت يا بادسرد
سقلمه : ضربه زدن با گوشه ي مشت يا آرنج براي هشدار دادن
كفه : پله ( دراصل صفحه ي ترازو )
براي كسي خط و نشان كشيدن : كنايه از نقشه كشيدن و تهديد كردن
هن و هن كردن : نفس بلند وصدادار كشيدن
ورپريده : نوعي دشنام و نفرين
توئون : تاوان ، پرداخت خسارت
بساط چيزي آماده بود : كنايه از آماده بودن وسايل و مقدمات
پاشوره : پاشويه و محل شستن پا
به صرافت افتادن : انديشه و قصد انجام كاري ( فهميدن - به فكر افتادن )