معانی و توضیحات درس های ادبیات فارسی سوم معارف اسلامی - نیم سال اول
ستایش خدا
درس اول
1- به خدایی که زمین را آفرید و فرشتگان زیبا رو را خلق کرد .
2- او خداوندی است که خود علت و علل است ( ضعف و بیماری به او راه نمی یابد ) و او خدایی است که در فرمانروایش هیچ نقص و اشکالی راه ندارد .
3- و هم و خیال انسان از شناخت خداوند عاجز است و عقل از شناخت ماهیت خداوند ناتوان است
4- او شریکی ندارد و یاری دهنده همه است هیچ کس ابدی نیست و فقط خداوند تا ابد باقی است
5- خداوند علی و ابدی است ( برای خداوند ابتدا و انتهایی نمی توان در نظر گرفت )
6- به ماه روشنایی بخشیده است و به ستاره ی عطارد دوات و قلم عطا کرده است
( اشاره به این مطلب که در ادبیات عطارد به دبیر فلک مشهور است )
7- خداوند انسان یتیمی را ( پیامبر ) حبیب و دوست خود می خواند و او را از پایین ترین درجه به بالاترین درجات می رساند
خواجوی کرمانی
نعمت پیامبر (ص )
1- پیامبر داری اخلاق نیک و عادت های پسندیده است او پیامبر خدا بر مردم و شفاعت کننده امت خود است .
2- او پیشوای پیامبران و راهنمای راه شناخت خداست او امانت دار خداوند است و کسی است که جبرئیل بر او نازل شد .
3- او پیامبری است که وحی هنوز تمام نشده بود با رسالت خود همه ادیان را منسوخ و بی اعتبار کرد .
4- وقتی پیامبر ( ص ) تصمیم به اندار مشرکان گرفت با معجزه خود ماه را به دو نیم کرد .
5- وقتی آوازه و شهرت پیامبر در همه جا پیچید کاخ بزرگ ساسانیان فرو ریخت .
6- شبی به معراج می رود و از نظر مقام و منزلت از جبرئیل پیشی می گیرد .
7- آن چنان با شتاب و عجله به خدا نزدیک می شد و پیش می رفت که در سدره ( نامه درختی بهشتی )
جبرئیل از او عقب می ماند .
8- پیامبر به جبرئیل می گوید ای جبرئیل بالاتر بیا .
9- جبرئیل به پیامبر گفت من از این بیشتر اجازه ندارم و توانایی من بیشتر از این نیست .
10- اگر به اندازه یک سر مو هم بالاتر بیایم تجلی فروغ خداوند مرا نابود می کند .
11- من چگونه می توانم تو را به طور شایسته کنم ای پیامبر خدا بر مردم سلام و درود بر تو باد .
12- در حالی که خداوند تو را ستایش کرده است و به تو قدر و ارج نهاده است و به جبرئیل فرمان داده که تو را ستایش کند .
13- من که در کمال و معرفت ، ناتوان و عاجز هستم چگونه می توانم تو را ستایش کنم ای پیامبر خدا بر تو سلام و درود باد .
درس دوم رستم و اسفندیار
1- بلبل در باغ و بوستان بخاطر گل ناله سر می دهد و گل از ناله بلبل افتخار می کند .
2- کسی نمی داند که بلبل چه می گوید و در پای گل از چه می نالد .
3- او از مرگ اسفندیار می نالد چون جزءاه و حسرت چیزی از او یادگار ندارد .
4- مرگ او در زابل به دست فرزند قوی هیکل زال خواهد بود .
5- اگر خواهان تاج و تخت پادشاهی هستی سپاهت را به طرف سیستان ببر .
6- وقتی آنجا رسیدی دستهای رستم را ببند در حالی که دستش بسته او را پیش من بیاور .
7- در دنیا هر کسی که قدر شناس باشد تلاش می کند و با بزرگان سازش و صلح می کند .
8- زمان زیادی لهراسب پادشاه بود اما تو برای احترام به کاخ او نیامدی .
9- و وقتی که کشور را لهراسب به گشتاسب داد تو به کاخ او نیامدی .
10- رستم به اسفندیار می گوید با من بد رفتاری و بد زبانی نکن و با دشمنت بجنگ و با من نجنگ .
11- سخنی را که تا کنون کسی به من نگفته تو به من نگو و با جرات و گستاخی کار بیهوده نکن .
12- دل رستم پر از غم و قصه شد و جهان در مقابل چشمانش تیره و تار شد .
13- اگر من دست به بند او بدهم و یا از کشتن او احساس سر افرازی کنم
14- این هر دو کار نفرین شده ، زشت و زیان بار و بدعت خواهد بود .
15- هم از بندی که به دستانم میدهد من بد نام خواهم شد و هم با کشتن او سرانجام خوبی نخواهم داشت .
16- و تا زمانی که مردم در روی زمین خواهند بود سرزنش کردن من کهنه نمی شود .
17- که رستم از دست جوانی آسیب دید و دستان او را بست .
18- همچنین نام من با ننگ و نفرت قرین خواهد بود و در جهان اعتباری برای من نخواهد بود .
19- و اگر در میدان جنگ کشته شدم در میدان جنگ به پادشاهان همیشه شرمنده خواهم بود .
20- و اگر من کشته شوم ارزش و اعتباری برای زابل نخواهد ماند .
21- رستم به او می گوید ای پهلوان شهرت طلب اگر تو چنین خواسته ای داری
22- تن تو را مهمان سم اسب خود می کنم و با گرز دردت را دوا می کنم
23- تو فردا ضربه سر نیزه مرا و نیز آمادگی مرا خواهی دید .
24- بعد از آن تو خواهان جنگ با پهلوانان در میدان جنگ نخواهی بود .
25- وقتی روز شد رستم برای حفاظت تن خود لباس های جنگیش را می پوشد
26- طنابی به ترک ذین اسب خود بست و سوار اسب پیر پیکر خود شد .
27- با این (اوساف) در حالی که دلش پر از آه و افسوس و لبش پر از پند و اندرز بود تا لب رود هیرمند آمد .
28- از کنار رود به سمت بلندی رفت و از کار روزگار متعجب بود .
29- ای اسفندیار شاد و شادمان حریفت آمد آماده جنگ باش .
30- وقتی اسفندیار یار این سخنان را از آن شیر جنگ آور پیر شنید
31- خندید من از همان زمانی که از خواب بلند شدم آماده جنگ هستم .
32- دستور داد تا بر اسب سیاه زین بنهند و او را به نزد پادشاه ببرند .
33- وقتی اسفندیار یار جنگ جو لباس جنگی خود را پوشید به سبب شادی و قدرت که در او بود.
34- نوک نیزه را بر زمین گذاشت و از روی زمین به پشت زین پرید .
35- مانند پلنگی برای شکار پشت گورخر می پرد و او را آشفته و مضطرب می کند
36- با این توصیحات هر دو به میدان جنگ رفتند .گویی در جهان هیچ شادی و نشاطی وجود ندارد .
37- وقتی دو پهلوان پیر و جوان به آن دو پهلوان سر افراز نزدیک شدند
38- شیحه ای از اسب آن دو بلند شد که گویی میدان جنگ شکافته شد . ( آرایه اغراق )
39- رستم با صدای بلند گفت ای پادشاه خوشبخت و شاد
40- اگر خواهان جنگ و خون ریزی هستی
41- بگو تا جنگجویانی از زابل مسلح به شمشیرهای کابلی هستند بیارم .
42- و در میدان جنگ آنها را به جنگ بیندازیم.
43- تو که خواهان خون ریزی هستی جنگیدن ( سپاهیان مرا ) ببینی ؟
44- اسفندیار پاسخ داد چرا این قدر سخنان بیهوده می گویی
45- من چه نیازی به جنگ زابلستان و یا ایران و کابلستان دارم .
46- آعین و روش من اینگونه نیست و این کار در نظر من شایسته نیست .
47- که ایرانیان را به کشتن دهیم و خودمان در جهان پادشاهی کنیم .
48- و اگر تو نیازی به یارو کمکی داری با خود بیاور من نیاز به کمک ندارم .
49- با همدیگر پیمان بستند که کسی در آن جنگ کمکشان نکند
درس سوم رستم و اسفندیار (2)
1-تیر و کمان را گرفتند و جنگ به حدی شدید شد که آسمان تیره و تار شد .
2- با نوک پیکانها گویی آتشی به پا کردند و گویی که تیر اندازی زه به تن می دوختند .
3- اسفندیار ناراحت شد و ابروهایش پرچین و چروک شد. ( کنایه خشمگین شد )
4- وقتی که او دست به کمان می برد هیچ کس از چنگ تیرو کمان او در امان نمی ماند .
5- وقتی که او شست را از کمان برداشت و تیر را رها کرد .
6- وقتی که رخش و رستم از کار جنگ در مانده شدند با بیچاره گی اندیشیدند
7- رستم بسیار تند و تیز مثل باد از اسب پیاده شد و به طرف بلندی رفت
8- و همچنین رخش با عظمت و زخمی هم صاحب خود را ترک کرد و به سوی خانه رفت
9- بر روی آن بلندی از رستم خون می رفت به گونه ای که رستم که مانند کوه بیستون بود سست و لرزان شد .
10- سر نوشت آن را مستقیم به چشم اسفندیار می زند و او را کور می کند در حالی که تو دلت پر از خشم است
11- ای مرد سیستانی مگر تو قدرت و کمان مرا فراموش کردی .
12- تو با حیله و نیرنگ زال اینگونه سالم و درست شدی وگرنه که الان مرده بودی و دنبال گور می گشتی
13- امروز طوری گردنت را می کوبم که دیگر زال تو را زنده نبیند .
14- از خدای پاک بترس و بر خلاف عقل و احساس خود عمل نکن ( مگذار احساس تو عقل و خرد تو را به خاک بسپارد )
15- من امروز به خاطر جنگ نیامدم من امروز بخاطر عذر خواهی آمده ام .
16- در حالی که تو به جنگ با من تلاش می کنی و چشم عقلت را بسته ای
17- کمان را آماده کرد و در آن تیرگزی را که پیکان آن زر آلود کرده بود .
18- داخل کمان گذاشت و سر خود را به سمت آسمان بلند کرد
19- گفت ای آفریننده خورشید ای خدایی که شکوه و عظمت و قدرت و دانش در دستان تواست
20- تو می بینی که روح و روان من پاک است و از نیت و قدرت من آگاهی
21- که هر چقدر که اسرار می کنم که شاید اسفندیار دست از جنگ از من بردار ( تاثیری ندارد )
22- تو می دانی که او ظالمانه به جنگ می کوشد و جنگ آوری و مردانگی را به رخ می کشد
23- مرا به خاطر این گناه مجازات نکن ای خدایی که آفریننده ماه و ستارگان هستی
24- به همان شیوه ای که سیمرغ دستور داده بود رستم تیر گز را در کمان گذاشت
25- آن تیر را به چشمان اسفندیار زد طوری که جهان در مقابل چشمانش تیره و تار شد .
26- قامت بلند اسفندیار خمیده شد و شکوه و عظمت دانش از او دور شد .
درس چهارم بازرگان و طرار
1- اول روز جوانی و غره ی ایام زندگانی `اول روز جوانی و آغاز روز زندگی
2- تفحص کار دزدان و بحث احوال طراران کردی ` در مورد کار دزدان تحقیق و جستجو می کرد.
3- پای در میان نهادی ` شروع به بررسی کردن 4- پی بیرون بردی ` کشف و شناسایی می کرد
5- به بزازی مشغول شده بود ` به پارچه فروشی مشغول شده بود
6- به دست بازی آوردی ` باز پس گرفتن اموال مسروقه 7- زی او بر آورد ` لباس او بر آورد
8- با مفاتیح که برای گشادن در دکان معد بود ` با کلید که برای گشادن در دکان آماده بود
9- بر افروز که مرا در دکان مهمی هست ` برایم کار مهمی پیش آمده است
10- شمع بستد ` شمع را گرفت 11- فرا پیش نهاد ` در مقابل خود قرار داد
12- محاسبه ای می کند ` مشغول حساب و کتاب است
13- حمالی را آوازده تا بعضی از این اقمشه با من به خانه برد ` فرد باربری را صدا کن تا بعضی از این پارچه ها را به خانه ی من ببرد
14- قراضه ای بدو داد ` مبلغ اندکی به او داد 15- امشب از من زحمت دیدی در اخر اجات خود صرف کن ` امشب من باعث زحمت تو شدم این پول را خرج زندگی ات کن 16- چهار رزمه از جامه های قیمتی بر هم نهاده بود ` چهار بقچه از لباس های قیمتی پر کرده بود 17- به فراست صادق دانست ` به زیرکی تمام دانست 18- امارات آن بر خود ظاهر نگردانید ` نشانه ها آن بر خود ظاهر نگردانید 19- حلم و و قار ` بردباری و متانت 20- مشروع ` جای ورود آب 21- ملاحی ` ملوان 22- شعد ` رودخانه 23- ملاقی `دیدار کننده 24- حیله کرد ` تلاش کرد 25- معاونت کرد ` کم
درش ششم داستان در آتش افکندن ابراهیم (ع)
1-نمرود منادی فرمود `نمرود فرمان داد 2- خدایان شما را پاره کرده است ` خدایان شما را شکسته است 3- آتش افروختن بدان بود ` آتش به آن سبب بود 4- تا که بود که نصرت کند تو ` به امید آن که تو را یاری کند 5- ابراهیم را باز داشته بود ` ابراهیم را زندانی کرده بود 6- نرگس و ریاحین گربر گرد تخت او برست و حله ی بهشت بیاورند ` نرگس و گل های خوش بو اطراف تخت او رویین و لباس بهشت بیاوردند 7- نمرود مرندیمان را گفت ` نمرود خدمتکاران را گفت 8- این همه فضل او کرد ` این همه را بخشش کرد 9- نیک خدای است ` خوب خدای است 10- مملکت تو را زیارت کند ` مملکت تو را برکت می دهد 11- من به خداوند بگروم ` من به خداوند ایمان می آورم 12- با ابراهیم دوستی گیرم و با خداوندی بسازم ` با خدای ابراهیم سازگاری کنم و با او دشمنی نداشته باشم 13- حشمت ایشان برود ` شکوه ایشان ازبین برود 14- این از رای ضعیف بود ` این از کم فکری بود
درس هفتم بردار کردن حنسنک
15- پس به سر قصه شد ` به سر قصه خواهد شد 16- گذشته شده است ` مرده است 17- به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار ` به گرفتار اعمال خود شده است 18- هر چند مرا از وی بر آمد ` هر چند او به من بدی کرد 19- تعصبی و تزیدی کشد ` جانب داری و دروغ کشد 20- طعنی نزند ` سر زنش نکند 21- این بو سهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود ` این بو سهل مردی بزرگ زاده و محتشم و دانشمند و ادیب بود 22- اما شرارت و زعارتی در طبع وی موکر شده ` اما بد خوی و تند خوی با سرشت او استوار شده بود 23- همیشه چشم نهاده بودی ` همیشه مراقب بود. 24- آن چاکر رالت زدی ` و آن نوکر را تنبیه می کرد 25- فرو گرفتی` لطمه می زد
26- آن گاه لاف زدی ` آن گاه به دروغ زدی 27- جز استادم ` بو نصر مشکان 28- که وی را فرو نتوانست برد ` نتوانست به او آسیبی بزند 29- بی آن که مخدوم خود را خیانتی کرد ` بی آنکه پادشاه خود را خیانتی بکند 30- نگاه داشت ` مطابق میل او رفتار کرد 31- حال حسنک دیگر بود ` روش حسنک غیر از روش بونصر مشکان بود 32- این خداوند زاده ` سلطان محمود 33- که اکفا آن را احتمال نکنند ` که مردم آن را تحمل نمی کنند 34- فضل جای دیگر نشیند ` حساب فضا و دانش جداست
35- امیرت ` سلطان محمود 36- سلطان ` سلطان مسعود 37- در این کیستند ` چه کاره هستند
38- حسنک عاقبت تمور و تعدی خود کشید ` حسنک عاقبت بی باکی و گستاخی خود کشید
39- این مرد بر مرکب چوبین نشست ` کنایه از این است که به دار آویخته شد .
40 – از انواع استخفاف آن چه رسید که چون باز جستی نبود` از انواع خاری آن چه رسید که چون بازرسی نبود 41- انتقام و تشفی ها رفت ` انتقام و سختی گیری کرد 42- تعصب و انتقام می بود ` دائم او را سخت گیری می کرد 43- بر سهل مثال داد ` بو سهل فرمان داد 44- بسیار محابا رفتی ` بسیار او را ملاحضه می کردم 45- امیر بس حلیم و کریم بود ` امیر بس صبور و بزرگوار بود 46- حجتی و عذری باید کشتن این مرد را ` برای کشتن این مرد دلیل داشت 47- قرمطی است ` کافر است 48- بیازرد ` آزرده شد
49- نامه از امیر محجمود باز گرفت ` نامه نگاری و مکاتبه را قطع کرد 50- من در ایستادم ` من آغاز کردم 51- راه بادیه ` راه صحرا 52- چند گونه صورت کردند ` گزارش کردند 53- تا نیک آزار گرفت ` رنجیده خاطر شد 54- و از جای بشد ` بسیار ناراحت شد 55- امیر ماضی ` سلطان محمود 56- چنان که لجوجی و ضجرت وی بود ` چنان که لج بازی و دشمنی وی بود 57- درست گردد ` ثابت شود 58- آن طرایف که نزدیک امیر محمود فرستاده بودند ` آن هدیه که نزدیک امیر محمود فرستاده بودند 59- محمود فرمان یافت ` مرد 60- با قضات و مزکیان تا آن چه خریده آمده است ` با قاضی ها و آدم های عادل تا آن چه خرید آمده است 61- دانشمند نبیه ` دانشمند آگاه 62- چون این کوکبه راست شد ` چون این جماعت آماده شد 63- به دکان ها نشسته در انتظار حسنک یک ساعت ببود ` به سکو نشسته در انتظار حسنک مدتی طول کشید 64- جبه ای داشت حبری رنگ ` بالا پوش داشت سیاه رنگ
65- خلق گونه دراعه وردایی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده ` کهنه بالا پوش بسیار پاکیزه و عمامی کهنه 66- موزه ی میکا ئیلی` نوعی کفش 67- والی حرس ` افسر نگهبانان 68- نماز پیشین ` نماز ظهر 69- خواجه بو سهل را بر این که آورد ` خواجه بو سهل را بر انگیخت 70- که آب خویش ببرد ` که باعث شد آبروی خود را ببرد 71- می ژکید ` غرغر می کرد 72- بو سهل را طاقت برسید ` تحمل بو سهل تمام شد 73- کرا کند ` ارزش دارد 74- مرا شعر گفته است ` مرا قبلاً ستایش می کرد 75- بو سهل را صفرا بجنبید ` بسیار خشمگین شد 76- دو قباله نبشته بودند ` دو سند بنبشته بودند 77- اسباب و ضیاع حسنک ` اسباب و آب و زمین حسنک 78- آن به طوع و رغبت و آن سیم که معین کرده بودند `آن به میل و اراده و میل و آن سیم که معین کرده بودند 79- گواهی نبشتند ` قول نامه نوشتند 80- سجل کرد ` امضاء کرد 81- ژاژ می خاییدم ` سخنان بیهوده 82- کسان خواجه را نواخته داشتم ` اطرافیان خواجه احترام می گذاشتند 83- به ستم وزارت مرا دادند و نه به جای من بود ` وزارت را به نا حق و به زور به من دادند 84- مرا فرو نگذارد ` مرا رها نکند 85- خواجه مرا بحل کند ` خواجه مرا حلال کند 86- صفرای خویش بر نیامدم ` نتوانستم بر خشم خودم غلبه کنم 87- نیک بمالید ` تنبیه کرد
88- بیش چنین سهو نیفتد ` دیگر چنین اتفاقی نمی افتد 89- نماز خفتن ` نماز عشاء 90- نباید رقعتی نویسد ` نباید نامه نویسد 91- دو مرد پیک راست کردند با جامه ی پیکان که از بغداد آمده اند ` دو مرد را به شکل و شمایل قاصد و رسول آراستند و چنین وا نمود کردند که آنها از بغداد آمده ا ند 92- چون کارها ساخته آمد ` چون کارها آماده شد 93- شارستان ` قسمت پایین شهر 94- پذیره ی وی آمد ` استقبال وی آمد 95- ازار بند استوار کرد ` کمربند استوار کرد 96- پایچه های ازار را ببست و جبه و پیراهن بکشید ` پایچه های شلوار را ببست و بالاپوش و پیراهن بکشید 97- آن شور بنشا ند ند `آن غوغا بنشاند ند 98- رسن ها فرود آورد ` طناب فرود آورد 99- که سنگ دهید ` با سنگ نزنید 100- رند ` انسانهای بی سرو پا و ولگرد 101- خبه کرده ` خفه کرده بود 102- این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سوی نهادند ` این همه اسباب دشمنی از بهر مال دنیا به یک سوی نهادند 103- احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت بازستاند ` چه بسیار احمق است کسی که دل به این دنیا ببندد دنیایی که نعمتی به آن می دهد و آن را بسیار زشت می گیرد 104- بداشته در طبقی با مکبه ` در درون ظرفی با سرپوش آوردند 105- نوباوه آوردند ` میوه ی نورس آوردند 106- تا به دستوری فرو گرفتند ` تا به اجازه پایین آوردند 107- سخت جگر آور ` سخت شجاع 108- جزعی نکرد `گریه نکرد 109- ماتم بداشت ` عزاداری برگزار کرد 110- جای آن بود ` حق هم همین بود
111- سرش را ببرید زیرا که او بزرگ بزرگان است و او زینت روزگار و تاج حکومت بود
112- اگر قرمطی جهود و کافر بود شایسته او نبود که به دار آویخته شد
درس هشتم داستان شیرو گاو
1- دررسیدند ` بزرگ شدن 2- اعراض نمودند ` دوری نمودند 3- پدر مو عضلت و ملامت ایشان واجب دید ` پدر نصیحت و سرزنش ایشان واجب دید 4- فراخی معیشت است ` آسایش زندگی است 5- رفعت منزلت ` بالا بردن مقام 5- الفغدن مال است ` ذخیره ی مال است 6- رضای اهل ` رضایت مردم 7- صیانت نفس ` حفظ نفس 8- مهمل گذارد ` رها کند 9- روزگار ، حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد ` روزگار رسیدن به آرزوهای آن شخص را سخت می کند 10- پسران بازرگان عفلت پدر بشنودند ` پسران بازرگان نصیحت پدر بشنودند 11- نیکو بشناخت ` نیکو بشناختند 12- برادر مهتر ایشان روی به تجارت آورد ` برادر بزرگ تر ایشان روی به تجارت آورد 13- در راه خلابی پیش آمد ` در راه باتلاقی پیش آمد 14- حالی ` فوراً 15- وی را تیمار می داری ` وی را مواظبت می کند 16- ملول گشت ` خسته و درمانده شد 17- سقط شد ` مرد 18- به مدت ` به مرور 19- انتعاشی حاصل آمد ` بهبود یافتن حاصل آمد 20- انواع نبات و اصناف ریاحین ` انواع گیاهان و انواع گیاهان خوش بو 21- بطر اسایش و مستی نعمت بدو راه یافت ` در اثر آسایش و نعمت فراوان مقرورو متکبر شد 22- مردی را برای تعهد او بگذاشت ` مردی را برای مراقبت او بگذاشت 23- و حوش و سباع ` امارت وحشی و درندگان 24- می بهراسد ` می ترسد 25- بر جای ساکن می بود ` از ترس خشک شده بود 26- در میان اتباع او دو شگال بودند ` در میان پیروان او دو شغال بودند 27- هر دو دهای تمام داشتند ` هر دو زیرک کامل داشتند 28- چه می بینی ` نظرت چیست 29- بر جای قرار کرده است ` خشک شده است 30- فایده ی تقرب به ملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان ` فایده ی تقرب به ملوک بالا بردن مقام و برگزیدن دوستان و خشم گرفتن دشمنان 31- و ما از آن طبقه نیستیم که این درجات رامرشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گذارد ` و ما از آن گروهی نیستیم که خودمان را آماده چنین مقام های کنیم و بتوانیم به آن برسیم 32- مراتب میان اصحاب مروت و ارباب همت مشترک و متنازع است ` این سخنان بین جوانان و انسانها با همت مشترک و مختلف نقل شده 33- هر که نفس شریف دارد خویشتن را از محل و ضیع به منزلت رفیع می رساند ` هر کسی نفس و شریف دارد خودش را از محل پست به مقام بالا می رساند 34- عقل سخیف است از درجت عالی به رقبت خامل گراید ` کم عقل است از مقام بالا به مقام بی ارزش و پست می رسد 35- عرضه کنم ` نشان کنم 36- که تردد و تحیر بدو را ه یافته است ` دو دلی و سر گردانی بدو راه یافته است 37- تفرجی حاصل آید ` آسایش حاصل آید 39- چگونه قربت و مکانت جویی ` چگونه نزدیکی و مقام جویی 40- فراست خویش ` زیرکی خویش 41- مباشرت کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند ` اقدام کار بزرگ و تحمل بارگردان او را رنجور نگرداند 42- مقرون گرداناد` همراه کنند 43- کجا می باشی ` کجایی 44- مقیم شده ام ` اقامت کنم 45- کفایت کنم ` انجام می دهم 46- خامل منزلت و بسیار خصم باشد ` پست و بی ارزش و بسیار دشمن باشم 47- چنان که فروغ آتش اگر چه فروزنده خواهد که پست سوزد به ارتفاع گراید ` شعله های آتش اگر چه روشن کننده ی آن می خواهد بسیار شعله ور نشود ولی آتش به زات خود شعله ورت می شود 48- بر کافه ی خدم و حشم ملک که آن چه ایشان را فراز آید تا نصیحت باز نمایند ` بر همه ی خدمتکاران پادشاه که آن چه برای آن ها پیش می آید از نصیحت باز نمایند 49- با او الفی تمام گرفت ` با او دوستی تمام گرفت 50- اتباع خویش را نیکو نشناسد ` اطرافیان خویش را نیکو نشناسد 51- جای ببرد ` ترساند 52- که عنان تمالک و تماسک از دست او بشد ` که او اختیار خودش را از دست داد 53- مقام صواب نباشد ` ماندن درست نیست 54- دمنه با او وثیقتی کرد ` دمنه با او عهد کرد 55- از شفقت و اکرام و مبرت و انعام مانصیبی تمام یاوی ` از مهربانی و اکرام و نیکی و نعمت ها ما بهره مند شویم 56- در اعزاز و ملاطفت اطناب و مبالغت نمود` درعزیز داشتن و مهربانی زیادروی نمود 57- چه ترحیب می نماید ` چه نزدیکی می نماید 58- تا قربت و مکانت یافت ` تامقام یافت 59- می اندیشم که به لطایف حیل بکوشم تا او را درگردانم ` تلاش می کنم که با حیله های زیرکانه او را منصرف کنم 60- وجهی دارد ` خوب است 61- و اگر مضرتی بدو پیوندد ` و اگر ضرری به شیر برسد 62- زینهار تا آسیب بر آن نزنی ` مواظب باش که آسیبی به گاو نرسانی 63- چون دژمی ` چون ناراحت 64- در حال فراغ خلوتی راست آید ` مهرمانه این موضوع را بگویم 65- مهمات تاخیر بر ندارد ` کارهای مهم دیر نشود 66- خردمند مقبل کار امروز به فردا نیفگند ` خردمندخوشبخت کار امروز به فردا نیفگند 67- گزارد حق ` به جای آوردن حق 68- وفور امانت تو مقرر است ` زیادی امانت تو مشخص است 69- نوعی استمالت نمود ` نوعی دل جویی نموده 70- رای و مکیرت او برانست ` نکر و اندیشه زیرکی او را فهمیدم 71- در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم ` خیلی ضعیف و ناتمام 72- افراط نمود ` زیاده روی کرد 73- تا هوای عصیان از سر او باد خانه ای ساخت ` تا خیال های بیهوده بر سرش زد 74- دمدمه ی دمنه در شیر اثر کرد ` وسوسه دمنه در شیر اثر کرد 75- چون خوره در دندان جای گرفت ` چون درد در دندان جای گرفت 76- مگر به قلع ` مگر بیرون آوردن 77- آن چه تازه است ` آن چه تازه اتفاق افتاده است 78- من کاره شده ام مجاورت گاورا ` من از نزدیک شدن به گاو کراهت دارم و این امر را زشت می دانم 79- دمنه از اعزای شیر بپرداخت ` دمنه از تحریک شیر بپر داخت 80- به دم او آتش فتنه از آن جانب بالا گرفت ` به سخنان او آشوب از آن جانب بالا گرفت 81- از مضمون ضمیر او تنسمی کنم ` از دلش باخبر شود 82- شنز به ترحیب تمام نمود ` گاو احوال پرسی تمام نمود 83- سوابق اتحاد ` گذشته دوستی ها 84- مشفق و یار کریم عهد ` دلسوز و یار وفادار 85- وحوش را به گوشت او نیک داشتی خواهم کرد ` با گوشت او برای حیوانات مهمانی و ضیافت خواهم کرد 86- بروجه مسارعت روی به حیلت آری ` بر وجه تند و سریع روی به حیلت آری 87- مگر دفعی دست دهد ` شاید رها شوی 88- عهود و مواثیق شیر پیش خاطر آید ` عهد و پیمان شیر پیش خاطر آید 89- شیر بر من غدر اندیشید ` شیر بر من خیانت اندیشد 90- بر من اغالیده باشند ` بر من شوریده باشند 91- شیر تشمر او مشاهدت کرد ` شیر آمادگی او مشاهدت کرد . 92 - باران دویست ساله هم نمی تواند گرد و غباری که تو بلند کردی بنشاند 93- بنگرای نادان ، در وخامت عواقب حیلت خویش ` به فکر عاقبت حیله خودت باش 94- رنج نفس شیر و سمت نقض عهد ` آزار شیر و علامت پیمان شکنی 95- چون مفاوضت ایشان ` چون نصیحت ایشان 96- چندان عقل و کیاست ` آن همه عقل و زیرکی 97- این کار مصیب ` در این کار درست اندیشیدم 98- توجع و تحسر سود نخواهد داشت ` دردمندی و حصرت سود نخواهد داشت 99- ناکامی و مذلت ` ناکامی و خواری 100- جای ترحم نیست ` جای رحم نیست 101- روزگار انصاف بستد ` روزگار حق کار را گرفت 102- افتدا و زرق او شیر را معلوم گشت ` دروغ و ریاح او شیر را معلوم گشت 103- عواقب مکر و غدر همیشه نا محمود بوده است ` عواقب مکر و خیانت همیشه نا پسند بوده است 104- خواتم و بدسگالی ` عاقبت بد اندیشی
درس نهم چگونگی تصنیف گلستان
1- سنگ سرا چه ی دل به الماس آب دیده می سفتم :` با ریختن اشک سنگ خانه ی کوچک دلم را صیقل می دادم (با گریه کردن دلم را سبک می کردم)
2- هر لحظه از عمر من سپری می شود و وقتی می بینم که چیزی زیادی نمانده است
3- ای کسی که پنجاه سال از عمرت گذشت و تو در خواب غفلت به سر می بری امید است که این 5 روز باقی مانده را قدر بدانیم
4- آن کسی که بمیرد برای آن آمادگی نباشد شرمنده خواهد بود طبل حرکت ( مرگ ) فرا رسیده است او هنوز بار توشه خود را فراهم نکرده است
5- خواب شیرین صبح سفر انسان پیاده از راه باز می دارد
6- هر کسی به این دنیا آمدو خانه ای نویی برای خود درست کرد بعد از مدتی از دنیا رفت و آن را به دیگری واگذار کرد .
7- آن شخص دیگر هم آرزوهای کوچی به سر داشت در حالی که هیچ کس در این عمارت دنیا تا ابد به سر بنده
8- این دنیا را که مانند رفیق نیمه راهی است دوست نداشته باش زیرا این رفیق فریب کار شایسته ی دوست داشتن نیست .
9- خوب و بد همه با ید بمیرند پس خوش با حال آن کسی که از دیگران به خوبی سبقت بگیرند .
10- عمر مانند برخی در مقابل آفتاب تابستان است اندکی از عمر باقی مانده است در حالی که صاحب آن غافل و مغرور است .
11- ای کسی که با دست خالی به بازار رفته مطمئن هستم که تو دست خالی بر می گردی .
12- هر کس محصول خودش را پیش فروش کند هنگام برداشت محصول به دیگران نیازمند می شود
13- روز دریابی ` درک کنید 14- رحلت `کوچ 15- رحیل ` کوچ 16- سبیل ` راه 17- هوسی` آرزوی کوچ 18- غدار `فریب کار 19- خنک ` خوشا 20- تموز` تابستان 21- غره ` فریب خورده 22- ترسمت پر نیاوری دستار ` مطمئن هستم با دست خالی بر می گردی 23- بعد از تامل این معنی مصلحت آن دیدم که در نشین غدلت نشینم ` بعد از اندیشیدن به این موضوع رسیدیم که گوشه نشینی کنم . 24- دامن از صحبت فراهم چینم ` گوشه نشینی اختیار کنم
25- آن کسی که کرو لال در گوشه ای بنشیند از کسی که مهار زبان خود را در دست ندارد بهتر است .
26- صم بکم ` کرو لال 27- تایکی از دوستان که در کجاوه انیس من بودی ` تایکی از دوستان که در محمل هم نشین و هم صحبت من بود 28- حجره جلیس به رسم قدیم از در در آمد ` حجره دوست به رسم قدیم وارد شد 29- چندان که نشاط ملاعبت کرد ` چندان که نشاط شوخی کرد 30- بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم ` هر قدر زمینه شوخی و خنده را فراهم کرد به او پاسخی ندادم
31- و از سر زانوی تعبد بر نگرفتم ` و از سر زانوی عبادت بر نگرفتم 32- اکنون قدرت حرف زدن دادی با خوبی خوش سخن بگو 33- زیرا وقتی فردا عجل برسد مجبوری که ساکت و خاموش بمانی 34- زبان درکشی ` خاموش شدن 35- از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید ` تایکی از نزدیکان بر حسب اتفاق او را ماجرا مطلع گردانید 36- نیت جزم که بقبت عمر معتکف نشیند ` بقیه ی عمر خود را گوشه نشینی کند 37- سر خویش گیر ` دنبال کار خود رفتن 38- راه مجانبت پیش ` راه دوری پیش 39- به عذت عظیم ` قسم به بزرگی خداوند 40- عادت مالوف ` عادت همیشگی 41- آزردن دوستان جهل است ` آزردن دوستان نادانی است 42- کفارت یمین سهل و خلاف راه صواب است ` کفاره قسم شکستن آسان و خلاف راه صواب است 43- نقض رای اولو الالباب : ذوالفقار علی درنیام و زبان سعدی درکام ` اندیشه ی خردمندان است که شمشیر علی (ع) در غلاف بماند و زبان سعدی در دهان آرام بگیرد
44- ای خردمند زبان در دهان چه حکمی دارد زبان مانند کلیدی برای گنجینه ی هنرمند است .
45- وقتی زبان به سخن درنیاید چه کسی می داند که انسان طلا فروش ( باارزش ) است یا خورده فروشی ( بی ارزش ) است .
46- اگر چه در نزد انسانهای خردمند سکوت نشانه ی ادب است ولی بهتر است که انسان به هنگام نیاز سخن بگوید .
47- دو چیز نشانه سبکی عقل است یک سخن نگفتن به هنگام ضرورت و دوم سخن گفتن به هنگامی که ساکت باشی
48- پیله ور `خرده فروش 49- دو چیز طیره ی عقل است ` دو چیز سبکی عقل است 50- فی الجمله زبان از مکالمه ی او در کشیدن قوت نداشتم ` در هر حال زبان از مکالمه ی او در کشیدن قوت نداشتم 51- محادثه ی ` با یکدیگر سخن گفتن 52- یار موافق بود و ارادت صادق ` دوستی یک دل به من ارادت پاکی داشت . 53- وقتی که می خواهی با کسی به جنگی با کسی به جنگ که یا چاره ای برای او داشته باشی یا بتوانی فرار کنی 54- گزیرت بود ` چاره بود 55- تفرج کنان بیرون رفتیم : در فصل ربیعی که صولت برد آرمیده بود و اوان دولت ورد رسیده بود ` گردش کنان بیرون رفتیم : در فصل بهار که حمله سرما آرمیده بود و هنگام دوران حکومت رسیده بود
56- اول اردیبهشت ماه از روی تقویم جلالی که بلبل ها از روی منبر شاخه های درخت آوازخوانی می کردند . 57- بر روی گل سرخ مرواریدی از شبنم نشسته است مانند قطره ی غرقی که برروی چهره ی یک زیبا روی خشمگین نشسته باشد .
58- ماه جلالی ` گل سرخ 59- منابر قضبان ` منبر شاخه ی درخت 60- لالی ` مروارید 61- بر عذار شاهد غضبان ` بر چهره زیبا و خشمگین 62- شب را به بوستان یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد ` به هنگام شب در باغ بوستان یکی از دوستان شب را بر صبح رساندیم 63- گفتی که خرده ی مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش در آویخته ` انگار که شیشه های رنگی بر خاکش ریخته بودند و خوشه های انگور همانند ستارگان پروین از درختان انگور آن آویخته باشد
64- بوستانی که آب جویبارش خوش گوار و درختستانی که آوای پرندگانش خوش و آهنگین بود
65- آن باغ پر از گلها رنگارنگ بود و درختان پر از میوه های گوناگون بودند
66- و باد زیر سایه های درختان آن خرش رنگارنگی گسترده بود .
67- سلسال ` آب گوارا 68- بوقلمون ` رنگارنگ 69` دیرمش دامنی گل و ریحان و سنبل در ضمیران فراهم آورده و آهنگ رجوع کرده ` دیرمش یک بقل گل و گیاهان خوشبو و سنبل و ریحان دشتی جمع کرده و قصد بازگشت کرد 70- گفتم : گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد ` همانطور که می دانی گل زیاد پایدار نیست و باغ گلستان به عهد سرسبز بودن خود وفادار نیست 71- هر چه نپاید دلبستگی را نشاید ` هر چیزی که جاودانه و پایدار نیست شایسته دوست داشتن نیست 72- برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستانی توانم تصنیف کرد ` برای خوشحالی و خرمی بینندگان و آسودگی خاطر حاضران می توانم کتاب گلستانی بنویسم 73- که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیع آن را به طیش خریف مبدل نکند `که باد پاییزی نتواند وراق آن را نابود کند و گذر زمان نتواند خوش بهار آن را به خشم پاییز تبدیل کند
74- این طبق پر از گل به چه دردت می خورد بیا و از یک ورق از کتاب گلستان من همراه داشته باش
75- عمر گل بسیار کوتاه اس در حالی که این کتاب گلستان من همیشه خوش و خرم خواهد بود
76- « الکریم اذا وعد و فی » ` جوان مرد وقتی وعده دهد وفا کند 77- فصلی در همان روز اتفاق بیا من افتاد ` در همان روز پاک نویس کردن یک فصل از گلستان میسر شد 78- در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید ` به شیوه ی که به درد سخن وران بخورد و بلاغت شیوای بیفزاید .
درس دهم در سبب عید نوروز
1- عید نوروز از اجله و اقدام اعیاد ملی روی زمین است ` عید نوروز از بزرگ ترین و قدیمی ترین اعیاد روی زمین است 2- رسوخ ` نفوذ 3- مرتسم داشت ` ترسیم کرد 4- صفای قلوب مکدره است ` پاکی قلبها تیر و تار است 5- د تالار بزرگی به تخت مرصع جلوس نموده بود ` در تالار بزرگی به تخت پر از طلا و جواهر جلوس نموده بود 6- از ایام عتیق یادگار مانده و دیگر موسمی است ` از ایام گذشته یادگار مانده و دیگر زمانی است .
درس یازدهم معنی شعر دانش دبیری و شاعری
1- روزگار را سرزنش نکن و این خیره سری را از سرت بیرون کن
2- روزگار را گناه کارندان و شایسته نیست انسان دانا عوامل غیر محسر را کوشش کند.
3- تا زمانی که جهان ظلم ستم بیشیه می کند تو را صبر پیشه ی خود کن
4- هم اکنون این طرز فکر غلط کنار بگذار این قضاوت را به فردا واگذار نکن
5- وقتی خودت سرنوشتت را خراب می کنی از روزگار انتظار خوشبختی نداشته باش
6- اگر تو از آموختن سر پیچی کنی هیچ وقت با مقام منزلت بالا نخواهی رسید
7- چوب درختان بی ثمر را می سوزانند زیرا برای بی ثمری همین عمل شایسته است
8- با فرا گرفتن علم دانش مقام تو را از آسمان فراتر می رود و آن را به فرمان خود درخواهی آورد
9- مواظب باش بی جهت نویسندگی و شاعری را دانش به حساب نیاورد
10- بله نویسندگی و شاعری هر دو نوعی سخن است اما هیچ شباهتی به سخنان پیامبر وحی ندارد
11- اگر تو حرفه ی شاعری را بیش گرفتی کسی دیگر هم نوازندگی و خوانندگی پیشه خود قرار گرفته است
12- در جایی که مطربان و نوازنندگان می نشینند تو سرپا هستی ( ارزش مطربان از تو بیش تر است) پس شایسته زبان گستاخی را کوتاه کنی .
13- چهره ی همچون ماه و گیسوان خوش بو را به شمشاد لاله تشبیه کنی و آنها را توصیف کنی
14- با وجود زهد و عمار و ابوذر شایسته است که عنصری محمود غزنوی را ستایش کند
15- من کسی هستم که مروارید پر از ارزش سخن فارسی را دریای صاحبان قدرت ( خوکان ) قربانی نمی کنم .
درس دوازدهم معنی شعر بیدار و پنهان
1- خوشبحال دردی که درمانش تو باشی و خوش به جان آن شی پایان راه تو باشی
2- خوشبحال آن چشمی که چهره ی زیبای تو را ببیند و خوشحال آن سرزمین به پادشاه تو باشی
3- خوشبحال آن جان دلی که به تو معشوق آن هستی
4- شادی شادابی و کامرانی روزگارخوش آن کسی دارد که تو را بخواهد
5- خوشبحال آن دل امید واری که به امید لطف و محبت تو دل بسته است
6- در آن خانه ای که تو مهمان آن هستی همیشه شادی و خواهد بود
7- گل و گلزار برای کسی خوشایند خواهد بود که تو باغ گلستان او باشی
8- آن کسی که تو نکهبانش هستی دیگر ترسی ندارد
9- عراقی همیشه خواهان درداست فقط به این امید که تو درمان درد باشی
درس دوازدهم معنی شعر الفت موج
1- نه تنها معشوق از من می گریزد بلکه خار بیابان نیز از من دوری بر می گزیند فقط خار است که مرا به طرف خودش رها شد
2- تو به معشوق با من مانند دوستی موج با ساحل است لحظه ای در کنار ساحل و لحظه ای دور از ساحل است
3- اگر من همچون مورچه ای نا توان ضعف هستم و کاین قدرت توانایی دارم که سرزمین سلیمان مال من بود آن را ببخشم .
4- با هر شیوه ای چه با سخن گفتن چه با سکوت چه با لبخند چه با یک نگاه به راحتی می توان دل مرا بدست آورد
5- من مانند قمری ریخته بالی هستم پس به کسی پناه ببرم تا کی می خواهی معشوق تا کی می خواهی از من روی برگردان
6- ای کلیم این همه بیهوده اشک نریز گرد و غبار غم راحتی به طوفان اشک نمی توان شست
درس سیزدهم معنی شعر از درد سخن گفتن
1- برگرد زیرا که چهره ی من از دوری تو مثل برگ پاییز زرد شده است !
2- هر وقت تو را یاد می کنم آه سردی می کشم !
3- من به خاطر نیاز درونی خود روی آوردم!
4- و اگر تو را به زحمت افکند ه ام به خاطر درد عشق است !
5- تنها کسی که راه عشق را می پیماید اشک سرخ من است !
6- در میدان اندیشه ی فکر من فریادها نبردهای خونی وجود دارد !
7- تنها کسی به من وفادار مانده است درد است و فقط درد می داند که من چه کسی هستم !
8- بدترین درد دردی است که انسان با کسی دردی ندارد که اصلاً دردی نکشیده است !
9- به جهت دوری از تو خون در دل من موج می زند و چهره ی من زرد شده است( از دوری تو غمگینم ناتوان شدم !)
10- نشانه های رهگذران عاشق را می توان در صحرا ( گلها و لاله ها ) دید !
11- یا غنچه ی گل سرخ از خاک بیرون زده است نشانه ی خون شهید است !
درس سیزدهم هم معنی شعر راز رشید
1-ای عباس نام تو نیز مانند ماه آسمان مشهور است ( لقب بنی هاشم )
2-عهد پیمان تو با امام حسین مانند آیه های جهاد قرآن که جز (محکمات است ) محکم استوار است .
3-تو انسان شجاعی هستی که فرات می خواست به تو برسد و تو آب را پس زدی و لحظاتی بعد با قطعه قطعه شدن حقیقت وجودیت و راز دلت آشکار شد .
4-باد بوی شهادت را به خیمه ها برد .
5-انتظار کودکان تشنه ی آب برای نوشیدن آب بیشتر شد .
6-وبا شهادت تو گویی امام حسین دیگر توان بر رمقی ندارد ( از خبر شهادت تو کمرش شکست ) .